تهاجم فرهنگی
امروزه با توجه به رشد فکری و آگاهی عمومی ملتهای جهان، نفوذ و سلطه و بهدست آوردن مستعمرات از راه لشکرکشیهای نظامی، به آسانی امکانپذیر نیست و در صورت اجرا هزینههای زیادی را بر مهاجمان تحمیل میکند؛ به همین سبب، بیش از یک قرن است که استعمارگران روش نفوذ در کشورها را تغییر دادهاند. این کشورها معمولاً اجرای مقاصد خود را با عناوین تبلیغ مذهبی، رواج تکنولوژی، ترویج زبان، انجمنهای خیریه، ترویج بهداشت، سوادآموزی و ، به عبارت دیگر، به نام سیاستهای فرهنگی و فرهنگپذیری انجام میدهند. هرچند نمیتوان این عناوین را از نظر نوعدوستی و انسانیت موردتردید قرار داد، ولی تاریخچهی این روابط و خدمات نشان داده است که این برنامهریزیهای دقیق، در جهت رشد و بالندگی فرهنگ این کشورها نبوده بلکه زمینهی اسارت کامل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسیآنان را فراهم ساخته است (روحالامینی، 1372، ص 101).
بدین ترتیب، استعمارگران، اکنون به این نتیجه رسیدهاند که بهترین راه نفوذ در سایر کشورها، نفوذ در فرهنگ آنان و استحالهی درونی آن است. آنان میخواهند ارزشهای مورد پسند خود را ارزشهای مترقی جلوه دهند و جایگزین معیارهای بومی و فطری ملتها سازند و، از این طریق، بدون هیچ دغدغهای به آیندهی منافع خود در این کشورها مطمئن باشند. این جمعبندی، به ویژه در دهههای اخیر، مبنای فعالیتهای سازمانیافتهی گستردهای قرار گرفته که غرب آنها را ترویج معیارهای تمدن، رشد و توسعه معرفی میکند؛ اما در فرهنگ ملتها، از این اقدامات با تعابیر مختلفی یاد میشود که مفهوم مشترک آنها در تعبیر هجوم فرهنگی نهفته است (خرم، 1378، ص15).
این عمل (جایگزینی فرهنگ بیگانه با فرهنگ خودی) به شکلی هوشیارانه که بتواند یک ملت و جامعه را نسبت به فرهنگ خود بیگانه، و مطیع غرایز بیگانگان کند، عمدتا "تهاجم فرهنگی" محسوب میشود. دانشمندان غربی نیز به این واقعیت اذعان دارند. اتوکلاین برگ،4 یکی از روانشناسان اجتماعی غربی، در این زمینه مینویسد:
حتی در جریان پیاده کردن برنامههای بلندنظرانه و آزادمنشانه، چون کمک به همکاری فنی نیز نگرش استعماری و سایر اشکال استثمار متجلی است؛ مثلاً کشوری که کمکهای فنی به دیگری ارائه میدهد این انتظار را دارد که کشور دریافت دارندهی کمک، معیارها و الگوهای وی را برگزیند (روحالامینی،1372، ص101).
در کتابهای دایرةالمعارفی غربی نیز به این مطلب اشاره شده است. میشل پانوف در کتاب فرهنگ جامعهشناسی در توضیح اصطلاح فرهنگپذیری5 به این تسلط و استعمار فرهنگی غرب اشاره کرده و میگوید:
"این اصطلاح را از اواخر قرن گذشته انسانشناسان انگلیسیزبان به کار بردند و مراد از آن تعیین پدیدههایی است که از تماس مستقیم و ادامهدارِ بین دو فرهنگ مختلف نتیجه میشوند و از تبدیل یا تغییر شکل یک یا دو نوع فرهنگ، در اثر ارتباط با یکدیگر، حکایت میکند؛ بنابراین، مراد از فرهنگپذیری، جنبهی ویژهای از فرایند انتشار آن است. امروزه فرهنگپذیری ـ گاهی در معنای محدودکنندهتر ـ به تماسهای خاص دو فرهنگ که نیروی نامساوی دارند، اطلاق میشود؛ در این صورت، جامعهی غالب که هماهنگتر ویا ازنظر تکنیک مجهزتراست ـ معمولاً ازنوع جوامع صنعتی ـ بهطور مستقیم یا غیرمستقیم به فرهنگ حاکم تحمیل میگردد (پانوف؛ 1368،؛ ص17ـ18).
این محقق در تعبیری دیگر از این تهاجم در حالتی که به شکلی گستردهتر، تمام عناصر فرهنگ مورد هجوم را از بین میبرد و فرهنگ مهاجم را جایگزین میسازد، به "قومکشی" یا "قومیتکشی"6 تعبیر میکند و مینویسد:
"هنگامی که فرهنگ غالب در انهدام ارزشهای اجتماعی و روحیات سنتی جامعهی مغلوب و برای گسستگی وسپس نابودی آن میکوشد، واژهی قوم کشی را ـ که به تازگی رایج شدهـ بهکار میبرند تا القای اجباریفرایند "فرهنگپذیری"را ازطریق فرهنگ غالب دریک فرهنگدیگر (مغلوب) توصیفکنند. درگذشته جوامعصنعتی قومکشیرا باتظاهر به اینکه هدفشان از همانندسازی، ایجاد "آرامش" یا "تغییر شکل" در "جوامع ابتدایی" یا "عقبمانده" است، اجرانموده وبازهم اجرامیکنند. اینعمل معمولاً تحتعنوان اخلاق، رسیدن به کمال مطلوب در پیشرفت و... صورت میگیرد (پانوف، 1368، ص137).
در تعریف پدیدهی "تهاجم فرهنگی" دیدگاه حضرت آیتاللّه خامنهای، رهبرمعظم انقلاب، قابل توجه است. از نظر ایشان در "تهاجم فرهنگی" یک مجموعهی سیاسی یا اقتصادی، برای رسیدن به مقاصد خاص خود و اسارت یک ملت، به بنیانهای فرهنگی آن ملت هجوم میبرد. در این هجوم، باورهای تازهای را به زور و به قصد جایگزینی بر فرهنگ و باورهای ملی آن ملت وارد کشور میکنند (سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1373، ص3).
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :